امام صادق و گروهی از متصوفه
سفيان ثوری ( 1 ) كه در مدينه میزيست ، بر امام صادق وارد شد . امام
را ديد جامعهای سپيد
و بسيار لطيف مانند پرده نازكی كه ميان سفيده
تخم مرغ و پوست آن است و آن دو را از هم جدا میسازد - پوشيده است . به
عنوان اعتراض گفت : " اين جامه سزاوار تو نيست . تو نمیبايست خود را
به زيورهای دنيا آلوده سازی ، از تو انتظار میرود كه زهد بورزی و تقوی
داشته باشی وخود را از دنيا دور نگهداری " .
امام : " میخواهم سخنی به تو بگويم ، خوب گوش كن كه از برای دنيا و
آخرت تو مفيد است . اگر راستی اشتباه كردهای و حقيقت نظر دين اسلام را
درباره اين موضوع نمیدانی ، سخن من برای تو بسيار سودمند خواهد بود . اما
اگر منظورت اين است كه در اسلام بدعتی بگذاری و حقايق را منحرف و
وارونه سازی ، مطلب ديگری
است . و اين سخنان به تو سودی نخواهد داد . ممكن است تو وضع ساده و
فقيرانه رسول خدا و صحابه آن حضرت را در آن زمان ، پيش خود مجسم سازی و
فكر كنی كه يك نوع تكليف و وظيفهای برای همه مسلمين تا روز قيامت هست
كه عين آن وضع را نمونه قرار دهند ، و هميشه فقيرانه زندگی كنند . اما من
به تو بگويم كه رسول خدا در زمانی و محيطی بود كه فقر و سختی و تنگدستی
بر آن مستولی بود . عموم مردم از داشتن لوازم اوليه زندگی محروم بودند .
وضع خاص زندگی رسول اكرم و صحابه آن حضرت مربوط به وضع عمومی آن روزگار
بود . ولی اگر در عصری و روزگاری وسائل زندگی فراهم شد ، و شرائط بهره
برداری از موهبتهای الهی موجود گشت ، سزاوارترين مردم برای بهره بردن از
آن نعمتها نيكان و صالحانند ، نه فاسقان و بدكاران ، مسلمانانند نه
كافران .
" تو چه چيز را در من عيب شمردی ؟ ! به خدا قسم من در عين اينكه
میبينی كه از نعمتها و موهبتهای الهی استفاده میكنم ، از زمانی كه
به حد رشد و بلوغ رسيدهام ، شب و روزی بر من نمیگذرد مگر آنكه مراقب
هستم كه اگر حقی در مالم پيدا شود فورا آن را به موردش برسانم " .
سفيان نتوانست جواب منطق امام را بدهد ، سرافكنده و شكست خورده
بيرون رفت ، و به ياران و هم مسلكان خود پيوست ، و ما جرا را گفت ،
آنها تصميم گرفتند كه دسته جمعی بيايند و با امام مباحثه كنند .
جمعی به اتفاق آمدند و گفتند : " رفيق ما نتوانست خوب دلائل خودش را
ذكر كند ، اكنون ما آمدهايم با دلايل روشن خود تو را محكوم سازيم " .
امام : " دليلهای شما چيست ؟ بيان كنيد " .
جمعيت : " دليلهای ما از قرآن است " .
امام : " چه دليلی بهتر از قرآن ؟ بيان كنيد آماده شنيدنم " .
جمعيت : " ما دو آيه از قرآن را دليل بر مدعای خودمان و درستی مسلكی
كه اتخاذ كردهايم میآوريم ، و همين ما را كافی است . خداوند در قرآن
كريم يك جا گروهی از صحابه را اين طور
ستايش میكند : " در عين اينكه خودشان در تنگدستی و زحمتند ، ديگران را
بر خويش مقدم میدارند . كسانی كه از صفت بخل محفوظ بمانند ، آنهايند
رستگاران " ( 2 ) در جای ديگر قرآن میگويد : " در عين اينكه بغذا
احتياج و علاقه دارند ، آن را به فقير و يتيم و اسير میخورانند " ( 3 ) .
همينكه سخنشان به اينجا رسيد ، يك نفر كه در حاشيه مجلس نشسته بود و
به سخنان آنها گوش میداد گفت : " آنچه من تاكنون فهميدهام اين است كه
شما خودتان هم به سخنان خود عقيده نداريد ، شما اين حرفها را وسيله قرار
دادهايد تا مردم را به مال خودشان بی علاقه كنيد ، تا به شما بدهند و شما
عوض آنها بهرهمند شويد ، لهذا عملا ديده نشده كه شما از غذاهای خوب
احتراز و پرهيز داشته باشيد
امام : " عجالة اين حرفها را رها كنيد ، اينها فائده ندارد " . بعد
رو به جمعيت كرد و فرمود : " اول بگوييد آيا شما كه به قرآن استدلال
میكنيد ، محكم و متشابه و ناسخ و منسوخ قرآن را تميز میدهيد ، يا نه ؟ !
هركس از اين امت كه گمراه شد از همين راه گمراه شد كه ، بدون اينكه
اطلاع صحيحی از قرآن داشته باشد به آن تمسك كرد " .
جمعيت : " البته فی الجمله اطلاعاتی در اين زمينه داريم ، ولی كاملا نه
" .
امام : " بدبختی شما هم از همين است . احاديث پيغمبر هم مثل آيات
قرآن است ، اطلاع و شناسايی كامل لازم دارد " .
" اما آياتی كه از قرآن خوانديد : اين آيات بر حرمت استفاده از
نعمتهای الهی دلالت ندارد . اين آيات مربوط به گذشت و بخشش و ايثار
است . قومی را ستايش میكند كه در وقت معينی ديگران را بر خودشان مقدم
داشتند و مالی را كه بر خودشان حلال بود به ديگران دادند ، و اگر هم
نمیدادند گناهی و خلافی مرتكب نشده
بودند . خداوند به آنان امر نكرده بود كه بايد چنين كنند ، و البته در آن
وقت نهی هم نكرده بود كه نكنند ، آنان به حكم عاطفه و احسان ، خودرا در
تنگدستی و مضيقه گذاشتند و به ديگران دادند . خداوند به آنان پاداش
خواهد داد . پس اين آيات با مدعای شما تطبيق نمیكند ، زيرا شما مردم را
منع میكنيد و ملامت مینماييد ، بر اينكه مال خودشان و نعمتهائی كه خداوند
به آنها ارزانی داشته استفاده كنند .
" آنها آن روز آن طور بذل و بخشش كردند ، ولی بعد در اين زمينه دستور
كامل و جامعی از طرف خداوند رسيد ، حدود اين كار را معين كرد . و البته
اين دستور كه بعد رسيد ناسخ عمل آنهاست ، ما بايد تابع اين دستور باشيم
نه تابع آن عمل .
" خداوند برای اصلاح حال مؤمنين و به واسطه رحمت خاص خويش ، نهی كرد
كه شخص ، خود و عائله خود را در مضيقه بگذارد ، و آنچه در كف دارد به
ديگران بخشد ، زيرا در ميان عائله شخص ، ضعيفان و خردسالان و پيران
فرتوت پيدا میشوند كه طاقت تحمل ندارند . اگر بنا شود كه من گرده نانی
كه در اختيار دارم انفاق كنم ، عائله من كه عهدهدار آنها هستم تلف
خواهند شد . لهذا رسول اكرم ( ص ) فرمود : " كسی كه چند دانه خرما يا
چند قرص نان ، يا چند دينار دارد و قصد انفاق آنها را دارد ، در درجه
اول بر پدر و مادر خود بايد انفاق كند ، و در درجه دوم خودش و زن و
فرزندش ، و در درجه سوم خويشاوندان و برادران مؤمنش ، و در درجه چهارم
خيرات و مبرات " . اين چهارمی بعد از همه آنهاست . رسول خدا وقتی كه
شنيد مردی از انصار مرده و كودكان صغيری از او باقی مانده ، و او دارايی
مختصر خود را در راه خدا داده است فرمود : " اگر قبلا به من اطلاع داده
بوديد ، نمیگذاشتم او را در قبرستان مسلمين دفن كنند . او كودكانی باقی
میگذارد كه دستشان پيش مردم در از باشد ! "
" پدرم امام باقر برای من نقل كرد كه رسول خدا فرموده است : " هميشه
در انفاقات خود از عائله خود شروع كنيد ، به ترتيب نزديكی ، كه
هر كه نزديكتر است مقدمتر است " .
علاوه برهمه اينها ، در نص قرآن مجيد ، از روش و مسلك شما نهی میكند
، آنجا كه میفرمايد :
" متقين كسانی هستند كه در مقام انفاق و بخشش نه تند روی میكنند و نه
كند روی ، راه اعتدال و ميانه را پيش میگيرند " ( 4 ) .
در آيات زيادی از قرآن نهی میكند از اسراف و تند روی در بذل و بخشش
، همان طور كه از بخل و خست نهی میكند ، قرآن برای اين كار حد وسط و
ميانه روی را تعيين كرده است ، نه اينكه انسان هر چه دارد به ديگران
بخشد ، و خودش تهی دست بماند ، آنگاه دست به دعا بردارد كه خدايا به
من روزی بده . خداوند اين چنين دعايی را هرگز مستجاب نمیكند ، زيرا
پيغمبر اكرم فرمود : خداوند دعای چند دسته را مستجاب نمیكند .
الف - كسی كه از خداوند بدی برای پدر
و مادر خود بخواهد .
ب - كسی كه مالش را به قرض داده از طرف ، شاهد و گواه و سندی
نگرفته باشد ، و او مال را خورده است . حالا اين شخص دست به دعا
برداشته از خداوند چاره میخواهد . البته دعای اين آدم مستجاب نمیشود ،
زيرا او به دست خودش راه چاره را از بين برده ، و مال خويش را بدون
سند و گواه به او داده است .
ج - كسی كه از خداوند دفع شر زنش را بخواهد ، زيرا چاره اين كار در
دست خود شخص است ، او میتواند اگر واقعا از دست اين زن ناراحت است
، عقد ازدواج را باطلاق فسخ كند .
د - آدمی كه در خانه خود نشسته و دست روی دست گذاشته ، و از خداوند
روزی میخواهد ، خداوند در جواب اين بنده طمع كار جاهل میگويد :
" بنده من ! مگر نه اينست كه من راه حركت و جنبش را برای تو باز
كردهام ؟ ! مگر نه اينست كه من اعضاء و جوارح صحيح به تو دادهام ؟ ! به
تو دست و پا و چشم و گوش و عقل دادهام كه ببينی و بشنوی و فكر كنی و
حركت نمايی و
دست بلند كنی ؟ ! در خلقت همه اينها هدف و مقصودی در كار بوده . شكر
اين نعمتها به اينست كه تو اينها را به كار واداری . بنابراين من بين تو
و خودم حجت را تمام كردهام كه در راه طلب گام برداری ، و دستور مرا
راجع به سعی و جنبش اطاعت كنی ، و بار دوش ديگران نباشی . البته اگر
با مشيت كلی من سازگار بود ، به تو روزی وافر خواهم داد ، و اگر هم به
علل و مصالحی زندگی تو توسعه پيدا نكرد ، البته تو سعی خود را كرده وظيفه
خويش را انجام دادهای و معذور خواهی بود .
ه - كسی كه خداوند به او مال و ثروت فراوان داده و او با بذل و
بخششهای زياد آنها را از بين برده است ، و بعد دست به دعا برداشته كه
خدايا به من روزی بده ، خداوند در جواب او میگويد :
" مگر من به تو روزی فراوان ندادم ؟ چرا ميانه روی نكردی ؟ ! "
" مگر من دستور نداده بودم كه در بخشش بايد ميانه روی كرد ؟
مگر من از بذل و بخششهای بيحساب نهی نكرده بودم ؟ "
و - كسی كه درباره قطع رحم دعا كند ، و از خداوند چيزی بخواهد كه
مستلزم قطع رحم است ، ( يا كسی كه قطع رحم كرده بخواهد درباره موضوعی
دعا كند ) .
" خداوند در قرآن كريم مخصوصا به پيغمبر خويش طرز و روش بخشش را
آموخت ، زيرا داستانی واقع شد كه مبلغی طلا پيش پيغمبر بود ، و او
میخواست آنها را به مصرف فقرا برساند ، و ميل نداشت حتی يكشب آن پول
در خانهاش بماند ، لهذا در يكروز تمام طلاها را به اين و آن داد . بامداد
ديگر سائلی پيدا شد و بااصرار از پيغمبر كمك میخواست ، پيغمبر هم چيزی
در دست نداشت كه به سائل بدهد ، از اينرو خيلی ناراحت و غمناك شد .
اينجا بود كه آيه قرآن نازل شد ، و دستور كار را داد ، آيه آمد كه : "
نه دستهای خود را به گردن خود ببند و نه تمام گشاده داشته باش كه بعد
تهيدست بمانی و مورد
ملامت فقرا واقع شوی " ( 5 ) .
اينها است احاديثی كه از پيغمبر رسيده ، آيات قرآن هم مضمون اين
احاديث را تأييد میكند ، و البته كسانی كه اهل قرآن و مؤمن به قرآنند به
مضمون آيات قرآن ايمان دارند .
به ابوبكر هنگام مرگ گفته شد راجع به مالت وصيتی بكن ، گفت يك پنجم
مالم انفاق شود و باقی متعلق به ورثه باشد ، و يك پنجم كم نيست .
ابوبكر به يك پنجم مال خويش وصيت كرد ، و حال آنكه مريض حق دارد در
مرض موت تا يك سوم هم وصيت كند . و اگر میدانست بهتر اينست از تمام
حق خود استفاده كند ، به يك سوم وصيت میكرد .
سلمان و ابوذر را كه شما به فضل و تقوی و زهد میشناسيد ، سيره و روش
آنها هم همين طور بود كه گفتم .
سلمان وقتی كه نصيب سالانه خويش را از بيت المال میگرفت ، به اندازه
يك سال مخارج
خود - كه او را به سال ديگر برساند - ذخيره میكرد . به او گفتند : " تو
با اينهمه زهد و تقوی در فكر ذخيره سال هستی ؟ شايد همين امروز يا فردا
بميری و به آخر سال نرسی ؟ " او در جواب گفت : " شايد هم نمردم ، چرا
شما فقط فرض مردن را صحيح میدانيد . يك فرض ديگر هم وجود دارد و آن
اينكه زنده بمانم ، و اگر زنده بمانم خرج دارم و حوائجی دارم ، ای
نادانها شما از اين نكته غافليد كه نفس انسان اگر به مقدار كافی وسيله
زندگی نداشته باشد ، در اطاعت حق كندی و كوتاهی میكند ، و نشاط و نيروی
خود را در راه حق از دست میدهد ، و همينقدر كه به قدر كافی وسيله فراهم
شد آرام میگيرد " .
و اما ابوذر ، وی چند شتر و چند گوسفند داشت كه از شير آنها استفاده
میكرد ، و احيانا اگر ميلی در خود به خوردن گوشت میديد ، يا مهمانی
برايش میرسيد ، يا ديگران را محتاج میديد ، از گوشت آنها استفاده میكرد
. و اگر میخواست به ديگران بدهد ، برای خودش نيز برابر ديگران سهمی
منظور میكرد
چه كسی از اينها زاهدتر بود ؟ پيغمبر درباره آنان چيزها گفت كه همه
میدانيد . هيچ گاه اين اشخاص تمام دارايی خود را به نام زهد و تقوی از
دست ندادند ، و از اين راهی كه شما امروز پيشنهاد میكنيد كه مردم از هر
چه دارند صرف نظر كنند و خود و عائله خود را در سختی بگذارند نرفتند .
من به شما رسما اين حديث را كه پدرم از پدر و اجدادش از رسول خدا نقل
كردهاند اخطار میكنم ، رسول خدا فرمود :
" عجيبترين چيزها حالی است كه مؤمن پيدا میكند ، كه اگر بدنش با
مقراض قطعه قطعه بشود برايش خير و سعادت خواهد بود ، و اگر هم ملك
شرق و غرب به او داده شود باز برايش خير و سعادت است " .
خير مؤمن در گرو اين نيست كه حتما فقير و تهيدست باشد ؟ خير مؤمن
ناشی از روح ايمان و عقيده او است ، زيرا در هر حالی از فقر و تهيدستی
يا ثروت و بینيازی واقع شود ، میداند در اين حال وظيفهای دارد و آن
وظيفه را
بخوبی انجام میدهد . اينست كه عجيبترين چيزها حالتی است كه مؤمن بخود
میگيرد ، كه همه پيشامدها و سختی و سستيها برايش خير و سعادت میشود .
نمیدانم همين مقدار كه امروز برای شما گفتم كافی است يا برآن بيفزايم
؟
هيچ میدانيد كه در صدر اسلام ، آن هنگام كه عده مسلمانان كم بود ، قانون
جهاد اين بود كه يك نفر مسلمان در برابر ده نفر كافر ايستادگی كند ، و
اگر ايستادگی نمیكرد گناه و جرم و تخلف محسوب میشد ، ولی بعد كه
امكانات بيشتری پيدا شد ، خداوند به لطف و رحمت خود تخفيف بزرگی داد
، و اين قانون را به اين نحو تغيير داد كه هر فرد مسلمان موظف است كه
فقط در برابر دو كافر ايستادگی كند نه بيشتر .
از شما مطلبی راجع به قانون قضا و محاكم قضائی اسلامی سؤال میكنم : فرض
كنيد يكی از شما در محكمه هست و موضوع نفقه زن او در بين است ، و قاضی
حكم میكند كه نفقه زنت را بايد بدهی . در اينجا چه میكند ؟ آيا عذر
میآورد
كه بنده زاهد هستم و از متاع دنيا اعراض كردهام ؟ ! آيا اين عذر موجه
است ؟ ! آيا به عقيده شما حكم قاضی به اينكه بايد خرج زنت را بدهی ،
مطابق حق و عدالت است يا آن كه ظلم و جور است ؟ اگر بگوييد اين حكم
ظلم و ناحق است ، يك دروغ واضح گفتهايد ، و به همه اهل اسلام با اين
تهمت ناروا جور و ستم كردهايد ، و اگر بگوييد حكم قاضی صحيح است ، پس
عذر شما باطل است . و قبول داريد كه طريقه و روش شما باطل است .
مطلب ديگر : مواردی هست كه مسلمان در آن موارد يك سلسله انفاقهای
واجب يا غير واجب انجام میدهد ، مثلا زكات يا كفاره میدهد ، حالا اگر
فرض كنيم معنای زهد اعراض از زندگی و مايحتاجهای زندگی است ، و فرض
كنيم همه مردم مطابق دلخواه شما " زاهد " شدند ، و از زندگی و ما يحتاج
آن روگرداندند ، پس تكليف كفارات و صدقات واجبه چه میشود ؟ تكليف
زكاتهای واجب - كه به طلا و نقره و گوسفند و شتر و گاو و خرما و كشمش و
غيره تعلق
میگيرد - چه میشود ؟ مگر نه اينست كه اين صدقات فرض شده كه تهيدستان
زندگی بهتری پيدا كنند ، و از مواهب زندگی بهرهمند شوند ! اين خود
میرساند كه هدف دين و مقصود از اين مقررات رسيدن به مواهب زندگی و
بهرهمند شدن از آن است . و اگر مقصود و هدف دين فقير بودن بود ، و حد
اعلای تربيت دينی اين بود كه بشر از متاع اين جهان اعراض كند و در فقر و
مسكنت و بيچارگی زندگی كند ، پس فقرا به آن هدف عالی رسيدهاند و
نمیبايست به آنان چيزی داد تا از حال خوش و سعادتمندانه خود خارج نشوند
. و آنان نيز چون غرق در سعادتند نبايد بپذيرند .
اساسا اگر حقيقت اين است كه شما میگوييد شايسته نيست كه كسی مالی را
در كف نگاه دارد ، بايد هر چه به دستش میرسد همه را ببخشد ، و ديگر
محلی برای زكات باقی نمیماند .
پس معلوم شد كه شما بسيار طريقه زشت و خطرناكی را پيش گرفتهايد ، و
به سوی بد مسلكی مردم را دعوت میكنيد . راهی كه میرويد
و مردم ديگر را هم به آن میخوانيد ، ناشی از جهالت به قرآن و اطلاع
نداشتن از قرآن و از سنت پيغمبر و از احاديث پيغمبر است . اينها
احاديثی نيست كه قابل تشكيك باشد ، احاديثی است كه قرآن به صحت آنها
گواهی میدهد . ولی شما احاديث معتبر پيغمبر را اگر با روش شما درست در
نيايد رد میكنيد ، و اين خود نادانی ديگری است . شما در معانی آيات
قرآن و نكتههای لطيف و شگفت انگيزی كه از آن استفاده میشود تدبر
نمیكنيد . فرق بين ناسخ و منسوخ و محكم و متشابه را نمیدانيد . امر و نهی
را تشخيص نمیدهيد .
جواب مرا راجع به قصه سليمان بن داود بدهيد كه ، از خداوند ملكی را
مسألت كرد كه برای كسی بالاتر از آن ميسر نباشد ( 6 ) خداوند هم چنان
ملكی به اوداد . البته سليمان جز حق نمیخواست . نه خداوند در قرآن و نه
هيچ فرد مؤمنی اين را بر سليمان عيب نگرفت كه چرا چنين ملكی را در دنيا
خواسته . همچنين است
داود پيغمبر كه قبل از سليمان بود . و همچنين است داستان يوسف كه به
پادشاه رسما میگويد : خزانه داری را به من بده كه من هم امينم و هم دانای
كار . بعد كارش به جايی رسيد كه امور كشورداری مصر تا حدود يمن به
او سپرده شد ، و از اطراف و اكناف - در اثر قحطی كه پيش آمد - میآمدند
و آذوقه میخريدند و برمیگشتند . و البته نه يوسف ميل به عمل ناحق كرد و
نه خداوند در قرآن اين كار را بر يوسف عيب گرفت . همچنين است قصه
ذوالقرنين كه بندهای بود كه خدا را دوست میداشت . و خدا نيز او را
دوست میداشت . اسباب جهان در اختيارش قرار گرفت و مالك مشرق و
مغرب جهان شد .
ای گروه ! از اين راه ناصواب دست برداريد و خود را به آداب واقعی
اسلام متأدب كنيد . از آنچه خدا امر و نهی كرده تجاوز نكنيد ، و از پيش
خود دستور نتراشيد . در مسائلی كه نمیدانيد مداخله نكنيد ، علم آن مسائل
را از
اهلش بخواهيد ، در صدد باشيد كه ناسخ را از منسوخ و محكم را از متشابه و
حلال را از حرام باز شناسيد . اين برای شما بهتر و آسانتر و از نادانی
دورتر است . جهالت را رها كنيد كه طرفدار جهالت زياد است ، بخلاف
دانش كه طرفداران كمی دارد . خداوند فرمود بالاتر از هر صاحب دانشی
دانشمندی است